گفتـی که میبوسم تو را ، گفتــم تمنا می کنم
گفتـی اگر بيند کسی، گفتم که حاشا می کنم
گـفتـــــی ز بخــــت بد اگر ناگه رقــــيب آيد ز در
گفــتم که با افسون گری او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های مـــی، گــر ناگوار افتد مرا
گفتم که با نــوش لبـــــم آن را گــــوارا می کنم
گفتی چه می بينی بگو، در چشم چون آيينه ام
گفتم که من خـود را در او عريان تماشا می کنم
گفتـــی که از بـی طاقتی دل قصد يغما می کند
گفتم کـــه با يغــــماگران بــــاری مدارا می کنم
گفتی که پيــوند تو را با نقد هــــستی می خرم
گفــتم که ارزان تر از اين من با تو سودا می کنم
گفــــــتی اگــر از کوی خود روزی تو را گويم برو
گفــتم که صد ســـال دگر امروز و فردا می کنم
گفتــی اگر از پای خــــود زنجير عـشقت وا کنم
گفتــم ز تو ديــــوانه تر دانی که پيدا مــــی کنم
نظرات شما عزیزان:
روح الله
ساعت9:41---9 ارديبهشت 1392
سلام عزیزم لینکتون کردم ممنون میشم بهم سر بزنید.فداتون بشم
پاسخ: محبت داری ، ممنونم ، حتما بهت سر می زنم ، در اولین فرصت .